Hossein.Z1374
Everything You Need, I Trying To Put It 
نويسندگان
آخرين مطالب ارسالی
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Hossein.Z1374 و آدرس funperson.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

شرق:روز 20 دی امسال مردی میانسال بعد از اینکه از مدیر مدرسه دخترش شنید فرزندش به مدرسه نرفته است نگران شد و جست وجوهایی را برای یافتن «م» آغاز کرد اما وقتی راه به جایی نبرد، نزد ماموران نیروی انتظامی رفت و طی شکایتی مفقود شدن دخترش را گزارش داد. او گفت: «م در دبیرستان درس می خواند، او صبح امروز مثل همیشه به قصد رفتن به مدرسه خانه را ترک کرد اما ساعت یک بعد ازظهر مدیر مدرسه با من تماس گرفت و گفت م امروز مدرسه نرفته است.»


ادامه مطلب
[ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, ] [ 12:9 ] [ Emperator ]


شوخی با كلمات

دور از جون دانش ، زگهواره تا گور تراول بجوی.
گورستان پر از آرزوهای در خاک رفته است!
سایه ها ،در هوای ابری خستگی در می کنند.
هیچ گاه نابینایان تصمیمات کورکورانه نمی گیرند.
وقتی کاسه ی سرم داغ میشود، افکارم را فوت می کنم.
گاهی قلم در مسیر نوشته هایم سرسره بازی می کند.

 

 

 

 

ادامش باحالتره حتما بخونش!


ادامه مطلب
[ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ] [ 15:2 ] [ Emperator ]

انسان هاي بزرگ در باره عقاید سخن مي گويند

انسان هاي متوسط در باره وقایع سخن مي گويند

انسان هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند



انسان هاي بزرگ درد ديگران را دارند
انسان هاي متوسط درد خودشان را دارند
انسان هاي كوچك بي دردند
 
 
 
 
 
 
ادامه مطلب نظر یادت نره؟!


ادامه مطلب
[ شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, ] [ 14:47 ] [ Emperator ]

 


هر زمان
شايعه اي روشنيديدو يا خواستيد شايعه اي را تکرار کنيد اين فلسفه را در ذهن خودداشته باشيد!

در يونان باستان سقراط به دليل خردو درايت فراوانش مورد ستايش بود. روزي فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط بود،باهيجان نزد او آمد و گفت:


سقراط ميداني راجع به يکي ازشاگردانت چه شنيده ام؟


سقراط پاسخ داد:لحظه اي صبرکن.قبل از اينکه به من چيزي بگويي از تومي خواهم آزمون کوچکي را که نامش سه پرسش
است پاسخ دهي."

مرد پرسيد:سه پرسش؟


سقراط گفت:بله درست است.قبل از اينکه راجع به شاگردم بامن صحبت کني،لحظه اي آنچه را که قصدگفتنش را داري امتحان کنيم.


اولين
پرسش حقيقت است.کاملا مطمئني که آنچه را که مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟

مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنيده ام."سقراط گفت:"بسيار خوب،پس واقعانميداني که خبردرست است يا نادرست.


حالا بيا پرسش دوم را بگويم،
"پرسش خوبي"آنچه را که در موردشاگردم مي خواهي به من بگويي خبرخوبي است؟

"مردپاسخ
داد:"نه،برعکس…

"سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم که حتي
درموردآن مطمئن هم نيستي بگويي؟

"مردکمي دستپاچه شد و شانه بالاانداخت.سقراط ادامه داد:

و اما پرسش سوم سودمندبودن است.آن چه را که ميخواهي در مورد شاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا…"سقراط نتيجه

گيري کرد:"


اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي که نه
حقيقت داردونه خوب است و نه حتي سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من ميگويي؟
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 15:10 ] [ Emperator ]


معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسیها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
... وآن یکی در گوشه ای دیگر «جوانان» را ورق می زد.
برای اینکه بیخود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساویهای جبری را نشان می داد
با خطی خوانا بروی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت : یک با یک برابر است
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید بپاخیزد...
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و
معلم مات بر جا ماند
و او پرسید: اگر یک فرد انسان، واحد یک بود
آیا یک با یک برابر بود؟
سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت:
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون، چون قرص مه می داشت بالا بود
وآن سیه چرده که می نالید پایین بود؟
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می گشت؟
یا که زیر ضربه شلاق له می گشت؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
معلم ناله آسا گفت:
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
یک با یک برابر نیست...

خسرو گلسرخی


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 15:8 ] [ Emperator ]

تفاوتهای ریز آقایون و خانمهای ایرونی

سبیل:
بعضی از مردان مانند هركول پوآرو با سیبیل خوش تیپ میشوند. هیچ زنی وجود ندارد كه با سبیل زیبا بنظر برسد.

اسامی مستعار:اگر سارا، نازنین، عسل و رویا با هم بیرون بروند، همدیگر را سارا، نازنین، عسل و رویا صدا خواهند زند. اگر بابك، سامان، آرش و مهرداد با هم بیرون بروند، همدیگر را گودزیلا، بادام زمینی، تانكر و لاك پشت صدا خواهند زد.

پرداخت صورتحساب میز:
وقتی صورتحساب را می آورند، با اینكه كلا 15هزار تومان شده، بابك، سامان، آرش و مهرداد هر كدام 10 هزار تومان روی میز میگذارند. وقتی دختران صورتحساب را دریافت میكنند، ماشین حسابهای جیبی خود را بیرون می آورند.


ادامه مطلب یادت نره نظر بدی!؟

ادامه مطلب
[ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:, ] [ 13:49 ] [ Emperator ]

لطفا بدون مکث جواب بدین!تا هوش خودتون رو بسنجید!

 

1) یک فروند هواپیما در مرز آمریکا و کانادا سقوط می کند. بازماندگان از سقوط را در کجا دفن می کنند؟

کانادا – آمریکا – هیچ کدام



۲) یک خروس در بام خانه ای که شیب دوطرفه دارد، تخم می گذارد. این تخماز کدام طرف می افتد؟

شمال – جنوب – هیچ کدام



۳ ) خانمی عاشق رنگ قرمز است و تمام وسایل او به رنگ قرمز است. او در آپارتمانی یک طبقه که قرمزرنگ است، زندگی می کند. صندلی و میز او قرمزرنگ است.تمام دیوارها و سقف آپارتمان قرمزرنگ هستند. کفپوش آپارتمان و فرش ها نیز قرمزرنگ هستند.تلویزیون هم قرمز رنگ است. سریع پاسخ دهید که پله های آپارتمان چه رنگی هستند؟

قرمز – آبی – هیچ کدام



۴ ) پدر و پسری را که در حادثه رانندگی مجروح شده بودند، به بیمارستان می برند.پدر در راه بیمارستان فوت می کند ولی پسر را به اتاق عمل می برند. پس از مدتی دکتر می گوید من نمی توانم این شخص را عمل کنم، به علت اینکه او پسر من است.آیا به نظر شما این داستان می تواند صحت داشته باشد؟


آری – خیر – هیچ کدام



۵ ) اگر چهار تخم مرغ، آرد، وانیل، شکر، نمک و بیکینگ پودر را با همدیگر مخلوط کنید، آیا کیک خواهید داشت؟

آری – خیر – هیچ کدام



۶) آیا می توانید از منزلتان بالاتر پرش کنید؟

آری – خیر – هیچ کدام



۷ ) یک کیلوگرم آهن چند گرم سنگین تر از یک کیلو گرم پنبه است؟

۱گرم – ۱۰۰گرم – هیچ کدام



۸ ) مردی به طرف یک پلیس که در حال جریمه کردن اتومبیل بود، می رود و التماس می کند که پلیس جریمه نکند ولی آقای پلیس قبول نمی کند. به پلیس نه یک بار بلکه هشت بار بد دهنی می کند.جواب دهید که این مرد چند بار جریمه خواهد شد؟


۸ بار – ۹بار – هیچ کدام



۹ ) اگر تمام رنگ ها را با هم مخلوط کنید، آیا رنگین کمان خواهیم داشت؟

آری – خیر – هیچ کدام



۱۰ ) گرگی به بالای کوه می رود تا غرش شبانه اشرا آغاز کند.چه مدت طول می کشد تا به بالای کوه برسد؟

دو شب – پنج شب – هیچ کدام



۱۱) اگر به طور اتفاقی وارد کودکستان دوران کودکی تان شوید، آیا قادر به خواندن نوشتن و انجام جدول ضرب خواهید بود؟


آری – خیر – هیچ کدام



۱۲) آیا امکان دارد یک نفر سریع تر از رودخانه می سی سی پی شنا کند؟

آری – خیر – هیچ کدام



۱۳) آقای بیل اسمیت و خانم ژانت اسمیت از هم طلاق می گیرند. پس از مدتی خانم ژانت اسم اولیه خود را پس می گیرد.با این حال، پس از پنج سال با اینکه هنوز از آقای بیل اسمیت طلاق گرفته است، دوباره خانمژانت اسمیت می شود. آیا این قضیه امکان پذیر است؟

آری – خیر – هیچ کدام



۱۴) آقای جیم کوک مشکوک به قتل است ولی وقتی که پلیس از او سوال می کند که در موقع قتل کجا بوده است، آقای جیم می گوید در خانه مشغول تماشای سریال مورد علاقه ام بوده ام. حتی جزئیات سریال را برای پلیس شرح می دهد.آیا این موضوع ثابت می کندکه آقای جیم بی گناه است؟

آری – خیر – هیچ کدام



۱۵) یک شترمرغ تصمیم می گیرد که به وطنش بازگردد.چه موقع برای پرواز او به جنوب مناسب است؟

بهار – پاییز – هیچ کدام



۱۶ ) جمله بعدی صحت دارد.جمله قبلی غلط است.آیا این قضیه منطقی است؟

آری – خیر – هیچ کدام



۱۷) آیا امکان دارد که یک اختراع قدیمی قادر باشد که پشت دیوار را به ما نشان دهد؟


آری – خیر – هیچ کدام



۱۸ ) اگر بخواهید یک نامه به دوست تان بنویسید،ترجیح می دهید با شکم پر یا با شکم خالی بنویسید؟

پر – خالی – هیچ کدام


ادامه مطلب
[ یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, ] [ 14:50 ] [ Emperator ]

این مطلبو بخون فرقارو ببین!!!

 

 

 

نخونی از دستت میپرها!!


ادامه مطلب
[ یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, ] [ 14:45 ] [ Emperator ]

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم

ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم
سالای اول زندگیمون خیلی خوب بوداما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به
وضوح حس می کردیم
می دونستیم بچه دار نمی شیمولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از
ماستاولاش نمی خواستیم بدونیمبا خودمون می گفتیمعشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیهبچه می خوایم چی کار؟در واقع خودمونو گول می زدیم
هم من هم اونهر دومون عاشق بچه بودیم
تا اینکه یه روز
علی نشست رو به رومو
گفتاگه مشکل از من باشه تو چی کار می کنی؟فکر نکردم تا شک کنه که
دوسش ندارمخیلی سریع بهش گفتممن حاضرم به خاطر
تو رو همه چی خط سیاه بکشمعلی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس 
راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد
گفتم:تو چی؟گفت:من؟
گفتم:آرهاگه مشکل از من باشهتو چی کار می کنی؟
برگشتزل زد به چشامگفت:تو به عشق من شک داری؟فرصت جواب ندادو
گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم
با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون
هنوزم منو دوس داره
گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه
گفت:موافقمفردا می ریم
و رفتیمنمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشیداگه واقعا عیب از من
بود چی؟سر
خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت
فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاههم من هم اونهر دو آزمایش دادیمبهمون
گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره
یه هفته واسمون قد صد سال طول کشیداضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره
هردومون دیدبا
این حال به همدیگه اطمینان می دادیم
که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس
بالاخره اون روز رسیدعلی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو
می گرفتمدستام مث بید می لرزیدداخل ازمایشگاه شدم
علی که اومد خسته بوداما کنجکاوازم پرسید جوابو گرفتی؟
که منم زدم زیر گریهفهمید که مشکل از منهاما نمی دونم که تغییر چهره اش از
ناراحتی بودیا از
خوشحالیروزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می
شدتا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بودبهش
گفتم:علیتو
چته چرا این جوری می کنی
اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهنازمگه گناهم چیه؟من
نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم
دهنم خشک شده بودچشام پراشکگفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو
دوس داریگفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنیپس چی شد؟
گفت:آره گفتماما اشتباه کردمالان می بینم نمی تونمنمی کشم
نخواستم بحثو ادامه بدمپی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنمو
اتاقو انتخاب کردم
من و علی دیگه با هم حرفی نزدیمتا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام
طلاقت بدمیا زن بگیرمنمی تونم خرج دو نفرو با هم بدمبنابراین از فردا تو واسه
خودتمنم واسه خودم
دلم شکستنمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش
کرده بودمحالا به همه چی پا زده
دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستمبرگه جواب ازمایش هنوز توی
جیب مانتوام بود
درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتماحضاریه
رو برداشتم و از خونه زدم بیرون
توی نامه نوشت بودم:
علی جانسلام
امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدیچون اگه این کارو نکنی خودم
ازت جدا می شم
می دونی که می تونمدادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی
شه جدا شموقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئهباور کن اون قدر
برام بی  اهمیت بود که حاضر
بودم برگه رو همون جاپاره کنم
اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه
توی دادگاه منتظرتمامضامهناز

 

 

 

مهناز وبهنام همدیگرو تو دانشگاه میبینن وبا هم ازدواج میکنن.بعد از سه ماه مهناز کور ولال میشه وهر روز صبح برای اینکه از بهنام بشنوه که دیگه نمی تونه ادامه بده بیدار میشه...بعد از چند روز بهنام به تحریک مادر وعمه اش به مهناز میگه که دیگه نمیتونه ادامه بده مهناز هم مخالفتی نمیکنه

سه روزبعد از دادگاه طلاق مهناز متوجه ی بهنام میشه که به درختی تکیه کرده وداره گریه میکنه همچنین عکس ازدواج خودش با مهنازهم توی دستشه مهناز به بهنام میگه فکر نکن که من از رفتنت ناراحتم پس توهم ناراحت نباش در همین حال عصا وعینک مخصوص نابیناییشو کنار میندازه ومیره 

بهنام با تعجب پیش دکتر مهناز میره و ازش جواب میخواد دکتر میگه حدود یک هفته پیش خانومتون سلامتیشون رو به دست اورده بود واز من خواستن که چیزی به شما نگم چون میخواستن روز تولدتون این قضیه رو به شما بگن 

بهنام میزنه زیر گریه...

میدونین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چون اون روز روز تولدش بود!!!!  

 

 

 

  

 

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان
لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده
بود. لنا ۳ روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض
لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و…

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق… ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت
بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهی شو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد
بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم
برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از
چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر
بودم هر کاری براش بکنم هر کاری…

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی
قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت
های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست
داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت
خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر
باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون
زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و
به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین
ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت
نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو
بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من
نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و
گفتم بخاطر من برو … و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر
سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم
که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازاون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون
فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوستت داشتم و دارم
من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا
بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت
می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم
جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه
داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین
افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا
بهم رسیدن…

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ آغاز کسی باش که پایان تو باشد

 

 

رنگ عشق

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
«
پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »

 

divider animations

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادرپسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

[ پنج شنبه 11 اسفند 1390برچسب:, ] [ 14:30 ] [ Emperator ]

یادداشت روز: مرسی نادر ... مرسی سیمین

ارتش سرخ دات كام:
دیشب مسی گل دوم را که زد نفس راحتی کشیدیم. حالا خیال مان راحت بود که در خواب کابوس اختلاف امتیاز با رئال مادرید بیشتر از این خواب مان را آشفته نمی کند.

مسی باز هم مثل اکثر اوقات که خوشحال ما را به رختخواب می فرستاد ماموریتش را به بهترین نحو ممکن انجام داد تا هوادران پرشمارش در ایران در یکی از شب های سرد اسفندماه خواب خوشی را تجربه کنند. دلشوره اما خواب را بر همه ما حرام کرده بود.

 دیشب نگرانی ما فراتر از بارسلون و مسی و رئال و رونادو داشتیم. حتی ان 10 امتیاز اختلاف لعنتی را هم فراموش کرده بودیم. اینبار نگرانی مان از جنس دیگر بود. نگرانی که نه. همان دلشوره بهتر است. اینبار قرار نبود نگران توپ طلا باشیم.

 نگران نبودیم که باز هم مسی دوست دوست داشتنی مان می تواند ان را از چنگ رقبا در اورد یا نه؟ کفش طلایی در کار نبود که اگر هم بود دیگر برایمان چندان مهم نبود.اینبار فقط یک منتظر شنیدن یک نام بودیم. نامی که خیلی راحت تر بر زبان مان می چرخید.
اصغر فرهادی عزیز.

 دیشب هیچکدام از ما هواداران سینه چاک فوتبال اما نخوابیدیم بدون هراس از اینکه فردا با چشمانی خواب آلود در محل کارمان حاضر شویم. بدون ترس از اینکه در دانشگاه آن هنگام که استاد از سازه های فولادی و بتن آرمه برایمان می گوید ما در خواب خوش باشیم.

اصغر سینمای ایران که حالا به همراه نادر و سیمینش کرور کرو برایمان افتخار درو کرده بود آن شب قرار بود ما را به نوک قله افتخارات مان ببرد. 4 ساعت بعد از گل مسی بیدار ماندیم تا به همراه اصغر و پیمان و لیلی به ایرانی بودن مان افتخار کنیم.

دیشب شب ما بود. بگذارید اختلاف امتیازهای بارسلون و رئال به 20 برسد. بگذارید توپ طلا را به هر کسی که خواستند بدهند. ما بهانه ای فراتر از مسی و رونادو برای شادی داشتیم.

مرسی نادر ... مرسی سیمین. جدایی شما پیوند دوباره ما با شادی بود. پیوندمان مبارک و بالاخره مرسی
اصغر فرهادی عزیز.
[ 9 اسفند 1390برچسب:, ] [ 19:49 ] [ ]

If you Have A Free Time, Please Read This History

Dont Forget opinion


ادامه مطلب
[ سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:Emperator, ] [ 19:8 ] [ Emperator ]

These history is very beautiful

 

please go to the continue for see all of the history


 


 


 

برو ادامه مطلب...

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, ] [ 10:10 ] [ Emperator ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By MihanSkin :.

درباره وبلاگ

Hi, Are You Ok? Welcome to My web Please Help To Me Until To Complet My Web Thanks For Your Notice To My Web
آرشيو مطالب
امکانات وب

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 43
بازدید ماه : 43
بازدید کل : 43961
تعداد مطالب : 81
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


تماس با ما

كد بارش قلب


آمار سایت